...
اي تو تنها خوب دنيا
بي تو من تنهاترينم
با تو مثل يك ستاره
بي تو من خاك زمينم
زماني كه دست زندگي سنگين و شب بي ترانه است, هنگام عشق و اعتماد است. و دست زندگي چه سبك ميشود، و شب چه پرترانه, آن گاه كه به همه عشق ميورزيم و اعتماد داريم. آن گاه، همه چيز سبك تر ميشود و ترانه ها از ميان تاريكي برميخيزند.
جبران خليل جبران
محمدعلي فلاحتي نژاد اولين مدال طلاي ايران را در هفتادوسومين دورهي مسابقات جهاني وزنهبرداري در كانادا به ارمغان آورد.
محمد علي فلاحتي نژاد، در بين ٣٨ وزنهبردار دستهي ٧٧ كيلوگرم در جايگاه نخست قرار گرفت. فلاحتي نژاد در حاليكه در حركت يك ضرب با مهار وزنهي ١٥٥ كيلوگرمي در جايگاه هشتم ايستاده بود در حركت دو ضرب با مهار وزنهي ٥/٢٠٢ كيلوگرمي مدال طلا را از آن خود كرد و با مجموع ٥/٣٥٧ كيلوگرم در صدر ايستاد. فلاحتي نژاد در اولين حركت يك ضرب خود وزنهي ١٥٠ كيلوگرمي را به روي سر برد و در دومين حركت با مهار وزنهي ١٥٥ كيلوگرم، در صدد به روي سر بردن وزنهي ٥/١٥٧ كيلوگرم برآمد كه موفق نشد. وي در حركت دو ضرب در نخستين گام با مهار وزنهي ٥/١٩٧ كيلوگرم، قهرماني خود را در اين حركت مسجل نمود. فلاحتي نژاد در دومين حركت خود وزنهي ٥/٢٠٢ كيلوگرم را به روي سر برد و با اين حركت در مجموع در صدر جدول قرار گرفت و مدال طلا را از آن خود كرد. وي در سومين حركت دو ضرب خود وزنهي ٥/٢١٠ كيلوگرم را انتخاب كرد كه در صورت مهار اين وزنه ركورد جهان را از آن خود ميكرد كه اين امر صورت نپذيرفت.
اين جزر و مد چيست كه تا ماه ميرود؟
درياي درد كيست كه در چاه ميرود؟
اين سان كه چرخ ميگذرد بر مدار شوم
بيم خسوف و تيرگي ماه ميرود
گويي كه چرخ بوي خطر را شنيده است
يك لحظه مكث كرده، به اكراه ميرود
آبستن عزاي عظيمي است كه اينچنين
آسيمه سر، نسيم سحرگاه ميرود
امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
يا آفتاب روي زمين راه ميرود؟
در كوچه هاي كوفه صداي عبور كيست؟
گويا دلي به مقصد دلخواه ميرود
دارد سر شكافتن فرق آفتاب
آن سايه اي كه در دل شب راه ميرود
قيصر امين پور ـ 1364
داستان ديوانگي و عشق
زمانهاي قديم وقتي هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت :بياييد بازي کنيمٍ ،مثل قايم باشک!
ديوانگي فريادزد:آره قبوله ، من چشم ميزارم!
چون کسي نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند.
ديوانگي چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد:يک..... دو.....سه!
همه به دنبال جايي بودند تا قايم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.
خيانت داخل انبوهي از زباله ها مخفي کرد.
اصالت به ميان ابرها رفت و
هوس به مرکززمين به راه افتاد
دروغ که مي گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت!
طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق .
آرام آرام همه قايم شده بودند و
ديوانگي همچنان مي شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار....!
اما عشق هنوز معطل بود و نمي دانست به کجا برود.
تعجبي هم ندارد قايم کردن عشق خيلي سخت است.
ديوانگي داشت به عدد100 نزديک مي شدکه عشق رفت وسط يک دسته گل رز و آرام نشست.
ديوانگي فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام....
همان اول کار تنبلي را ديد. تنبلي اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!
بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيداما از عشق خبري نبود.
ديوانگي ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوي گل رز مخفي شده است.
ديوانگي با هيجان زيادي يک شاخه گل از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهاي رز فرو کرد.
صداي ناله اي بلند شد .
عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوي صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون مي ريخت.
شاخه ي درخت چشمان عشق را کور کرده بود.
ديوانگي که خيلي ترسيده بود با شرمندگي گفت:
حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتوني کاري بکني ، فقط ازت خواهش مي کنم از اين به بعد يارمن باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
واز همان روز تا هميشه عشق و ديوانگي همراه يکديگر به احساس تمام آدم هاي عاشق سرک مي کشند.
مي دوني...
الان وسط آسمونم
دلم مي خواد پيشم بودي...
هرچند وقتي كنارتم
حس مي كنم تو آسمونم...
عزيزم تولدت مبارك
توصيه يه بسيجي....!
خواهرم در کوچه آرايش مکن
از جوانان سلب آسايش مکن
گيسوان از روسري بيرون مريز
بر مسير ديدگان افسون مريز
خواهرم ديگر تو کودک نيستي
فاش مي گويم عروسک نيستي
خواهرم ، اين لباس تنگ چيست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟
خواهرم اينقدر طنازي نکن!
با امور شرع لجبازي نکن
در امور خويش سرگردان مشو
لايق چشمان نامردان مشو
--------------
ادامه !!!
خواهرم ، پاچه ت چرا اينقد شده؟
راست راستي، اين تريپت بد شده !
پاچه ات ، کوتاه و برمودايي است
خشتکت چسبيده بر يک جايي است !
خواهرم ، اين خط چشم، ايراني است؟
امتدادش يک کمي طولاني است!
خواهرم گيرم که مو بر مي زني،
مو ي پا و دستها را ميکني ،
مورچه ، رو دست تو سر مي خورد !
نامزدت يا شوهرت غر(= قر؟؟) مي خورد!
زير ابروي تو اي خواهر ! کجاست؟
زير ابروي تو ، رکن دين ماست!
خواهرم ، تاتوي ابرو ميکني؟
ابرو هشتي ، شينيون مو ميکني؟
خواهرم ، مو را چرا مش مي کني؟
توي مويت هي چرا کش ميکني؟
موي تو هاي لايت و لولايت است چرا؟
پاتوقت هرشب ، کلاب نايت است چرا؟
در ادامه تحريک جنسي و براي نيفتادن در دام شيطان ، فرمايد:
خواهرم ، رنگ برنزه ، رنگ توست؟
اين دو چشمم ، يک دو ساعت ، منگ توست !
چاک مانتو ، تا لب باسن چرا ؟
بردن دل از داداش و من چرا ؟
خواهرم من ديده ام چت ميکني !
توي چت ، جلب محبت ميکني!
اين دماغ سر بالا ، از بهر کيست ؟
بهتر از من ، از برايت ، مرد نيست!
اي يقه تا چاک سينه، باز باز!
اي قشنگ و اي بلاي من ، ناناز !
آدم از ديدار تو خر ميشود
حالتش ، يک طور ديگر ميشود !!
خواهرم ، اين ريش و پشمم ، مهر تو !
برده از من ، دين و دل ، اين چهر تو !
جون من، صيغه ميشي ، با مهر کم ؟
گر بخواهي ، کل ريشم مي زنم!!!
ازدواج ، از سنت پيغمبر است
هر که اين سنت نيابد ، بس خر است !
حال کردي ، شعر و وزن و قافيه ؟
از براي من ، يه ساعت کافيه!!!!!!!
دل من زير بارون
يار جون جوني مو مي خواد...